ماجرایی هم که در مجلس پیش آمد، تصمیمش را بر ترک سیاست جدی کرد.
يك بار در يكی از مجادلات درون مجلس، يكي از مخالفان دهخدا به طعنه گفت:
"آن كه رفقايش را به دم تيغ فرستاد و خود به اروپا رفت و با پری رويان سوئيسی سر كرد تا آبها از آسياب بيفتد، چه میگويد؟"
دهخدا از شنيدن اين حرف تب كرد و در خانه افتاد.
-----------------------
4 comments:
واقعاً کمتر مردی به اين شرافت پا به مجلس گذاشته بود. کسی که در سوئيس هم چنان از خيال دوستان شهيدش آشفته بوده که ميرزا جهانگير به خوابش میآيد صرفاً برای اين که بگويد «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» مشخص است که خيلی با «پريرويان» خوش بوده است! ظاهراً جريان کلی فرنگ رفتن از گذشته تاکنون، سرکردن با پريرويان بوده، حتی در مجلس.
اي مرغ سحر! چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهكاري،
وز نفحه ي روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري،
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه ي نيلگون عماري،
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري ،
ياد آر ز شمع مرده ياد آر!
نمیدانم چه در اين شعر هست که هر بار به گريهام میاندازد.
...
teflak dakho.
Where could I write you some sentences about your Haiku?
Post a Comment