Monday, April 24, 2006

دوستی باخه و بوزینه

كليله و دمنه يك داستان پيوسته است كه در بين برخورد شخصيت‌ها و گفتگو‌هايشان، داستان‌هايی درون داستان اصلی مطرح می‌شوند.اين سبك روايت "داستان در داستان" اگرچه در ادبيات ما نمونه‌های ديگری هم دارد، اما آنچه كليله و دمنه را از جهتی منحصربه فرد می‌كند؛ پرداخت كامل، ظريف، و هوشمندانه اين داستان‌های درونی است. در این داستان‌ها خط سیر پر‌پيچ و خم و بسيارخلاقانه‌ای وجود دارد كه هر قسمت از آن می‌تواند دست‌مايه داستانی نو و مستقل قرار گیرد.
قطعه زیر از داستان "بوزینه و باخه" انتخاب شده است:

[بوزينه] جلای وطن اختیار كرد و به طرفی از ساحل دریا كشيد كه آنجا بيشه‌ای بود و ميوه بسيار؛ وانجيری مشرف به آب بگزید و به قوتی كه از ثمرات آن حاصل می‌آمد قانع گشت. و در زير آن درخت، باخه‌ای نشستی و به سايه آن استراحت طلبيدی. روزی بوزنه انجیر می‌چيد، ناگاه يكی در آب افتاد. آواز آن به گوش او رسيد؛ لذتی يافت و طربی و نشاطی در وی پیدا آمد و هر ساعت بدان هوس، ديگری بيانداختی و به آواز آن تلذذ نمودی.
سنگ‌پشت آن می‌خورد و صورت‌می‌كرد(تصور می‌كرد) كه برای او می‌اندازد و اين دلجويی و شفقت در حق او واجب می‌دارد. انديشيد كه بی‌سوابق معرفت(آشنايی) اين مكرمت می‌فرمايد؛ اگر وسيلت مودت به آن پيوندد پوشيده نماند كه چه نوع اعزاز و اكرام فرمايد.
بوزنه را آواز داد و صحبت خود بر او عرضه كرد. جوابی نيكو شنيد و اهتزاز(ابراز شادی از ديدن كسی) تمام ديد و هر يك را از ايشان به يكديگر میلی تمام افتاد.....

همين يك تكه خواننده را برای فهميدن آخر داستان به دنبال خود می‌كشد، علاوه بر آن به نظر من اينجا ايده فوق‌العاده جالبی وجود دارد كه می‌تواند خود الهام بخش يك داستان جالب باشد، يك دوستی بين دو موجود تنها كه براساس يك سوء‌تفاهم شكل گرفته است.....

جالب نیست؟

Wednesday, April 19, 2006

به چه می‌خندیم، به چه می‌خندانیم

طنزپردازی، از تيكه انداختن و جوك گفتن و شوخی‌كردن گرفته تا طنزپردازی حرفه‌ای، كارظريف و پرمسئوليتی است. طنزبه دلیل مفرح بودن، با اشتياق شنيده می‌شود، در خاطر ‌‌می‌ماند، دهان به دهان می‌چرخد و به سرعت پخش‌می‌شود. پديده‌ای كه اثری چنین گستره و عميق دارد، لازم است با دقت و توجه به‌کارگرفته‌شود.

چيزی كه اهميت احساس مسئوليت در طنزپردازی را برجسته تر می‌كند اين است، كه طنز امكانات فوق‌العاده‌ای را برای كم‌رنگ كردن، و حتی پوشاندن حقيقت دراختيار می‌گذارد. مطلب طنز لازم نيست( و شايد نبايد) قاعده‌مند يا اصولی باشد و همين آن را تبديل به زمينه‌ای ايده‌آل برای حضور انواع مغالطه‌ها می‌كند؛ گرچه كسی كه طنز را برای اين مقصود به‌كارمی‌برد حتی نيازی به مغالطه هم ندارد، زيرا می‌تواند با استفاده از خصلت جدی نبودن طنز بحث را بی‌نياز از هرگونه دليل‌آوری ِ‌درست يا غلط به پيش ببرد.
به این مثال‌های روزمره توجه کنید:

"بابا كمربند! بابا ايمنی! بابا بهداشت! لابد قبل از رانندگی دستات رو هم می‌شوری!"

"برم با پسره حزبُل بحث كنم؟!، هر وقت از كارمخارج حروف فارغ شد چشم!"

"اِ اِ، پسره تا همين ديروز هر وقت می‌ديديش داشت با متعلقه محترمه! اونم توحس شانزليزه قدم می‌زد! حالا واسه من مقاله بنويس شده!"

وقتی فكرش را بكنی كه اين جملات ممكن است سر و ته چه بحثهايی را هم‌آورده‌باشند و چه اتفاقاتی را باعث شده‌باشند غمگین می‌شوی : از قهر كردن دو دوست بگير؛ تا آن بی‌توجهی كه حادثه مسجد ارگ را آفرید؛ تا تصادفات رانندگی؛ تا ضد و خورد سربازان شطرنج سياست مداران.

بدنيست دقت كنيم كه به چه می‌خنديم و به چه می‌خندانيم.

و از اينجاست كه طنز خوب، "هنر" می‌شود.


85/1/25

Sunday, April 16, 2006

نيم‌فاصله بين آدم‌ها

بعضی وقت‌ها*، كامنت‌های يك مطلب از خود مطلب جالب‌ترند، مثل اين كامنت نويسنده نوا برای مطلب نيم‌فاصله:

نيم‌فاصله هم از آن عجايب [و] غرايب است كه با منطق درِباز و درِبسته (منطق دو ارزشی) كه در نيمه‌باز نداره نمی‌شه توجيهش كرد.

و بسيار تجربه كردم نيم فاصله بين آدم ها رو كه ....

راست می گوید( زياد به مقدمه‌اش گير ندهيد)، خيلی وقت‌ها آدم‌ها نه كاملا پيوسته و باهمند، و نه كاملا گسسته و بافاصله، بينشان يك نيم‌فاصله هست؛

تازه اين نيم‌فاصله‌ها هم انواع و اقسام دارند.

به نيم‌فاصله بين آدم‌ها دقت كرده‌ايد؟

--------------------------------

* در مورد وبلاگ من اكثر وقتها!

Monday, April 10, 2006

كمی درباره "آبشخور"، "فربه شدگی ناگهانی" و مانند اینها

بعضی وقتها که روزنامه‌ها و مجلات را می‌خوانم احساس می‌کنم كه كاربرد نامناسب كلماتي كه به نوعی به خوردن مربوط می‌شوند در مقالات و نوشته‌ها زياد شده است؛ لااقل من با این‌نوع کاربرد اين کلمات آنها راحت نيستم. به نمونه های زير توجه كنيد(تأكیدها از من است):

· فربه شدگى و برجسته شدن ناگهانى خصلت انقلابى نظريه ماركسيستى در ايران و ديگر كشورهاى جهان...

· اين محرك چنان فربه نيست كه تمام حركت ها، كاوش ها و به ويژه نتايج آنها را متعين كند.

· در ضمن بايد اضافه كنم كه شاعران نسل جديد، به قول خودشان، ديگر از شاعران دهه سى، يعنى آبشخور بى بديلشان خسته شده اند.

· این شاهنامه [ابومنصوری] بنیادی ترین آبشخور فردوسی بوده است

· روی هم رفته خانواده از سه آبشخور نيرو مي‌گيرد و به اقتضا و الزام اين سه هم گردن مي‌نهد.

· چراغ را کشتند و چراغدان را شکستند و خوان گسترده يی را که صدها دانشجو از آن لقمه معرفت بر می گرفتند درنورديدند.

· برای اهل فضل بساط نقدش گسترده بماند و خوان معرفت‌اش آکنده از لقمه‌های چرب و شيرينِ نور باد.

نمی‌دانم چقدر اين جملات و اصطلاحات را می‌پسنديد اما اينگونه نوشته‌ها با سليقه من چندان جور نيستند. حتی اگر از بحث ميزان سنخيت "خوردن" و "انديشه" در تاريخ ادبيات و فضای ذهني ايرانی بگذريم، از اين نمی‌توان گذشت كه در تشبيه و استعاره و ساير وسايل توصيف وتمثيل، اگر چيزی به چِيزی تشبيه شد بايد بين مشبه و مشبه به، نوعی شباهت و تناسب وجود داشته باشد.

مثلا شايد "رشد سريع و ناگهانی" وجود داشته باشد اما "فربه شدن" غالبا "ناگهانی" رخ نمی‌دهد؛ ويا تصوری كه كلمه "آبشخور" در ذهن ايجاد می‌كند نمی‌تواند ارتباط زيادی با آنچه كه می‌تواند "پايگاه و سرچشمه فكری" قلمداد شود داشته باشد، به ويژه برای مقولاتی مثل "ادبيات"، "شعر"، "فلسفه" و مانند اينها. به عنوان نمونه‌ای ديگر حتی اگر با تركیبی مثل "لقمه معرفت" مشكلی نداشته باشیم، احتمالا تصديق خواهيد كرد "چرب و شیرین" برای توصيف "نور [معرفت]" چندان مناسب نيست.

البته خوب می‌دانم كه اينگونه بحث‌ها شايد تا حدود زيادی سليقه‌ای باشند، و چه بسا اين نوشته هم حاصل كج سليقگی من باشد؛ بايد ديد آبشخور سليقه من كجاست!

Saturday, April 08, 2006

باز هم درباره مساحت و تشابه


قبلا نوشته‌بودم که فکر می‌کنم مساحت مفهومی ابتدايی‌تر از تشابه است. در حقیقت منظورم اين بود که فکر نمی‌کنم برای قضیه اصلی تشابه، اثباتی وجود داشته باشد که در آن از مفاهیم، اصول و قضیه‌های مساحت استفاده نشود. حالا چند روز است که فهميدم اشتباه می‌کردم! قضیه اصلی تشابه را می‌توان بدون مفهوم مساحت هم اثبات کرد. البته اين اثبات کمی پيچيده و طولانی است. شايد برایتان جالب باشد که بدانید این اثبات بر لم هوشمندانه زیر استوار است:

فرض کنيد x , y دو عدد حقيقی باشند بطوريکه
هر عدد گويای کوچکتر از x از y کوچکتر باشد و
هر عدد گويای کوچکتر از y از x کوچکتر باشد
آنگاه x و y برابرند.

بيشتر در اين مورد:

هندسه مقدماتی از ديدگاه پيشرفته، ادوين اِ موئيز، ترجمه دکتر امير خسروی و محمود نصيری، مبتکران، 1373

کتاب بالا ترجمه‌ای‌ست از :

Moise, Edwin E., Elementary Geometry form an Advanced Standpoint, AddisonWesley, 1990

Tuesday, April 04, 2006

نیم‌فاصله

اگر از واژه پردازها برای تایپ کردن استفاده می‌کنید احتمالا به این مشکل برخورده اید: تا به حال شده بخواهيد یک فعل مضارع استمراری (مثل "می‌رود") بنويسيد ، و "می" در یک خط بماند و باقی فعل برود خط بعد؟ چیزی مثل این شکل:

مشکل از اینجاست که واژه پردازها کلماتی را که با Space ازهم جدا شده باشند، کلمات مستقل به حساب می‌آورند و در نتیجه اجازه می‌دهند تا در خط‌های مجزا قرار بگیرند.

مسئله دیگری هم هست، در رسم‌الخط فارسی، فاصله‌ای که بین اجزای کلمات چند‌بخشی درنظر گرفته می‌شود کمتر از فاصله بین کلمات مستقل است، این موضوع باعث می‌شود که گذاشتن یک فاصله کامل(به اندازه یک
Space) بین اجزای کلمات چند بخشی غیر طبیعی به نظر برسد:


راه حل این دو مشکل استفاده از کاراکتر نیم‌فاصله است.(بعضی‌ها به آن "فاصله جامد" هم می گویند.) در بسياری از ويندوزهای فارسی سازی شده گرفتن همزمان Shift+Space باعث تايپ شدن این کاراکتر می‌شود. در ویندوزهايی که زبان فارسی در آنها نصب شده است، با گرفتن Alt و تایپ 0157 بوسیله Keypad(دکمه های سمت راست Keyboard) می‌توان این کاراکتر را تايپ کرد. من در Word برای تايپ این کاراکتر یک Macro درست‌کرده‌ام تا مجبور نباشم آن عدد چهار رقمی را تایپ کنم.



---------------------------------------------------

چند لینک:

1- مفصل‌ترین بحث درباره نيم‌فاصله (حتما کامنت‌ها را هم بخوانيد)+

2- 0157را از اينجا یادگرفتم.+

3- چطور Macroدرست کنيم.+



Saturday, April 01, 2006

فرشته می‌نمود


"مادمازل باپ‌تیستین" شخصی بلندقد، پريده‌رنگ، نازک‌اندام و ملايم بود؛ بتصوری که کلمه محترم را تشريح می‌کند صورت حقيقت می‌داد، زیرا که ظاهرا یک زن برای آنکه قابل ستايش باشد لازم است که مادر باشد. وی هرگز خوشگل نبود؛ همه حیاتش که چيزی جز يک توالی حسنات نبود، سرانجام سفيدی و صفوتی بر او نهاده بود، و با پيرشدن چيزی را که می‌توان "جمال نیکویی" نامید کسب کرده بود. آنچه در جوانيش لاغری به شمار می‌رفت در کمال سنش به "شفافی" مبدل شده بود، و این "حاجب ماورا نبودن" می‌گذاشت که "فرشته" دیده شود. بیش از آن‌که یک دوشیزه باشد یک "جان" بود. پنداشتی که وجودش از سایه ساخته شده است؛ به‌زحمت آن‌قدر جسم داشت که جنسی در آن باشد؛اندکی ماده حاوی نور، چشمانی درشت و همیشه فروهشته؛ بهانه‌يی برای‌ آن‌که یک جان روی زمين بماند.

بینوایان- ویکتور هوگو- ترجه حسین‌قلی مستعان- جلد اول- کتاب اول- بخش 1

بينوایان از آن کتاب‌هایی است که چگالی معنا در آن بیشتر از حد انتظار است.

پی نوشت:
همچنین ببینید:
1- ترجمه انگلیسی همین متن(انتهای صفحه)+
2- همین متن به فرانسه در Gutenberg Project+
3- زمانی که این نوشته را آماده می‌کردم درباره صحت ترجمه شک کردم (گرچه هنوز فکر می‌کنم ترجمه مستعان صحيح است) و از اين‌ها+ پرسيدم(شما هم اگرکمک کنید ممنون می‌شوم.)