Tuesday, June 26, 2007

مار و ملک غوکان

پیری در ماری اثر کرد و ضعف شامل بدو راه یافت، چنان که از شکار بازماند و در کار خود متحیر گشت؛ که نه بی‌قوت، زندگانی را صورت می‌بست، و نه بی‌قوّت، شکار ممکن می‌شد.اندیشید که :"جوانی را باز نتوان آورد کاشکی پیری پایدارستی. گذشته را باز نتوان آورد و تدبیر آینده از مهمّات است، و مرا فضول از سر بیرون می‌باید کرد و بنای کار بر قاعده کم‌آزاری نهاد و از مذلتی که در راه افتد، روی نتافت".

و آنگاه بر کران چشمه‌ای رفت که در او غوکان بسیار بودند و ملک کامگار و مطاع داشتند، و خویشتن چون اندوهناکی ساخته بر طرفی بیافکند. غوکی پرسید که: "تو را غمناک می‌بینم"، گفت "کیست به غم خوردن از من سزاوارتر که مادّت حیات من از شکار غوک بود و امروز ابتلایی افتاده است که آن بر من حرام گشته است و بدان جایگاه رسیده که اگر یکی از ایشان بگیرم نگاه نتوانم داشت".

آن غوک برفت و ملک خویش را بدین خبر بشارت داد. ملک از مار پرسید که "به چه سبب این بلا بر تو نازل گشت؟" گفت "قصد غوکی کردم و او از پیش من بگریخت و خویشتن در خانه زاهدی افکند، من بر اثر او درآمدم. خانه تاریک بود و پسر زاهد حاضر، آسیب من به انگشت او رسید. پنداشتم غوک است. هم در آن گرمی دندانی بدو نمودم و بر جای سرد شد. زاهد از سوز فرزند در عقب من می‌دوید و لعنت می‌کرد و می‌گفت: " از پروردگار خویش می‌خواهم که تو را ذلیل گرداند و مرکَب ملک غوکان شوی و غوک نتوانی خورد مگر آن که ملک ایشان بر تو صدقه کند." و اکنون من به ضرورت به اینجا آمدم تا ملک بر من نشیند و من به حکم ازلی و تقدیر آسمانی راضی گردم.".

ملک غوکان را از این باب موافق افتاد و خود را در آن، شرفی، و منقبتی، و عزّی، و معجزی، صورت کرد. بر وی می‌نشست و بدان مباهات می‌نمود. چون یک چندی بگذشت مار گفت:"زندگانی ملک دراز باد، مرا قوتی و طعمه‌ای باید که بدان زنده‌‌مانم و این خدمت به سر برم" گفت:"بلی از آن چاره نیست." و هر روز ادرار دو غوک موظف گشت. می‌خوردی و بر آن می‌گذرانید و به حکم آن که در آن تواضع منفعتی می‌شناخت، آن را مذلت نشمرد.

--------------------

1- حکایتی که خواندید از کلیله و دمنه بود و برای این در آن کتاب نقل شده بود که بگوید گاهی، به روشی که مار درپیش گرفت می‌توان گره از مشکلات گشود، اما چیزی که برای من جالب بود رفتار ملک غوکان بود که چطور روزی دو غوک را به دهان مار می‌سپرد، شاید اگر می‌خواستم عنوان دیگری را برای این نوشته وبلاگ در نظر بگیرم این عنوان را انتخاب می‌کردم: " در سیرت مستبدان".

2- حکایت را از روی "گزیده کلیله و دمنه" چاپ انتشارات همراه، نوشتم که بر اساس تصحیح مجتبی مینوی است. در متن اصلی کلیله و دمنه این حکایت، حکایت آخر باب "البوم و الغربان" است. با تشکر از مهدی عزیز.

Saturday, June 16, 2007

خدای را، مپسند

به لابه گفتمش ای ماه رخ، چه باشد اگر

به یک شکر زتو دل‌خسته‌ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ، خدای را مپسند

که بوسه تو رخ ماه را بیالاید

Thursday, June 07, 2007

اهمیت دیدگاه مناسب


سیستم‌های فازی در نهایت با اجزای غیر فازی ساخته می‌شوند، فیلترهایی که با تحلیل حوزه فرکانس طراحی شده‌اند در حوزه زمان پیاده‌سازی می‌شوند، و برنامه‌های شئ‌گرا در هنگام کامپایل به صورت یک برنامه ساخت‌یافته در می‌آیند. تمام مسئله‌هایی که به روش‌های بالا حل می‌شوند راه حلی در روشی قدیمی‌تر نیز دارند و در نتیجه به همان روش‌های قدیمی نیز قابل حل بودند، پس اهمیت فازی، تحلیل حوزه فرکانس، یا شئ‌گرایی در چیست؟

علی‌رغم تمام تفاوت‌های‌شان، تمام این روش‌ها یک ویژگی مشترک بسیار مهم و ارزشمند دارند، این روش‌ها به ما دیدگاه و منظر جدیدی برای نگاه کردن به مسئله ارائه می‌کنند، دیدگاهی که ممکن است به فهم و تحلیل بهترمسئله پیش‌ رو کمک کند. وقتی درک مناسبی از مسئله بدست بیاید معمولا می‌توان راه حلی برای آن ارائه داد، گرچه ممکن است در تئوری، آن راه حل بهترین راه حل ممکن نباشد اما نهایتا مشکل را تا حد خوبی حل می‌کند. به نظرم عکس گفته بالا هم جای توجه دارد ، برای بعضی مسئله‌ها مدتها راه‌حلی بدست نمی‌آید، چون از زاویه نادرستی به مسئله نگاه می‌شود.