از وقتی اجازه دادی بغلت کنم،
دستهایم صدها کیلومتر به سوی تو درازشدند،
اما حتی تو را لمس هم نکردند،
باز چه کلکی سوارکردهای؟
از وقتی اجازه دادی بغلت کنم،
دستهایم صدها کیلومتر به سوی تو درازشدند،
اما حتی تو را لمس هم نکردند،
باز چه کلکی سوارکردهای؟
اينروزها چند نوشته جالب درباره پدرخواندهها خواندم. بعد از خواندن اين نوشتهها چند نكته به ذهنم رسيد كه گفتم خدمت دوستان عرض كنم:
1- پدرخواندهها1 زحمت كشيدهاند، برای رسيدن به این جايگاه سختی كشيدهاند، آنها يا از شروع كنندگان كاری بودهاند، يا دركاری تحول ايجاد كردهاند، و يا از پس كاری بسيار بهتر از ديگران برآمدهاند. و مهمتر از همه پدرخواندهها نيازی را پاسخ گفتهاند.
2- در كنار ميل به در قدرت ماندن، پدر خواندههای ناكارآمد شده از همين زحمت كشيدن نوعی استدلال اخلاقی برای ماندن مطرح میكنند.در استدلالهای آنها معمولا جملههايی از این دست ديده میشود:
- من بودم كه اين كار را به اينجا رساندم.
- من به مخاطبانم، خدمت كردم.
- منتقدين من فقط حرف میزنند.
- آيا منتقدين من میتوانند كار را بهتر انجام دهند؟، آنها دو روزه همهچيز را خراب میكنند.
دلايل فوق اگرچه چسبيدن به قدرت در وضعيت ناكارآمدی را توجيه نمیكند اما حاوی نكته قابل تأملی است، آيا منتقدين پدر خوانده قادرند نيازهای مخاطبان او را بهتر از پدر خوانده پاسخ گويند؟
3- پدر خواندهها با منتقدينشان به بدترين نحو برخورد میكنند و انواع تنبيهات را در حق زباندرازان روا میدارند، اما اين رفتارها به تنهايی ضامن اقتدار پدرخواندهها نيستند، اقتدار پدرخواندهها در جای ديگری هم ريشه دارد: پدر خواندهها "راه حل ارائه" میدهند، يا لااقل توان ارائه راه حل را دارند، برای در بستهای كليدی فراهم میآورند، و به "نيازی پاسخ میدهند". پدر خواندهها در بازار برآوردن نياز نهتنها از فروشندگانند، بلكه معمولا تنها فروشندهاند، اين انحصار فقط به خاطر حذف رقيبان بوجود نيامده، بلكه در بسياری موارد اساساً رقيبی وجود ندارد. حقيقت تلخ اين است كه پدرخواندهها از بسياری از منتقدانشان بيشتر كاركرده و میكنند و شايد به همين دليل است كه بعد از رفتن پدر خواندهها معمولا دچار نوعی "قحط الرجالی" میشويم.
4- از اجزاء مهم راه حل رها شدن از پدرخواندههای ناکارآمد سمج، بوجود آوردن بديلهايی برای آنهاست، اين بديلها خود نبايد پدرخواندههای جديدی باشند، بلكه بايد قادر باشند نيازهايی كه پدرخوانده برآورده میسازد را به نحو مؤثرتری برآورده كنند. به جای تمام اينكه تلاشها بر مبارزه با پدر خواندهها متمركز گردد خوب است برای بديل سازی برای آنها نيز تلاش شود، نا كامی منتقدان در پاسخ به نيازهای مخاطبان و رویآوردن مجدد به پدر خوانده بیشك بزرگترين كمك به پدرخوانده وسختترين ضربه برای مخالفان است. شايد مسئله انتخاب نوع برخورد با پدر خواندهها صورت ديگری از مسئله "آزادی از" در برابر" آزادی برای" باشد.
------------------
1- در اين نوشته منظور از پدر خوانده اكثر پدرخواندههايی است كه من میشناسم.
2- اصطلاح پدر بازنشسته برای پدر خواندههای ناکارآمد اصلا مناسب نیست.
1- نوشته زير را بخوانيد:
هنگامي كه ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز كرد، با مشكل كوچكي روبرو شد. آنها دريافتند كه خودكارهای موجود، در فضای بدون جاذبه كار نميكنند. (جوهر خودكار به سمت پايين جريان نمييابد و روی سطح كاغذ نمیريزد.) براي حل اين مشكل آنها شركت مشاورين اندرسون را انتخابكردند. تحقيقات بيش از يك دهه طول كشيد، 12ميليون دلار صرف شد و در نهايت آنها خودكاری طراحي كردند كه در محيط بدون جاذبه مینوشت، زير آب كارمیكرد، روی هر سطحی حتی كريستال مینوشت و در دامنه دمايی گستردهای كار میكرد.
اما روسها راه حل سادهتری داشتند:
قبل از اينكه ادامه متن را بخوانيد بدنيست چند دقيقه سعی كنيد تا راه حل روسها را حدس بزنيد.
آنها از مداد استفاده كردند!
2- امثال اين نوشتهها كم نيستند و در محيطهای دانشگاهی هم مانند اينها را بسيار میشنويم و شايد خودمان هم برای ديگران تعريف كنيم، اما متاسفانه كمتر بدنبال كسب اطلاع از صحت اين حكايتها هستيم. اين درست است كه گاهی مجموعههای تحقيقاتی و فنی معتبراشتباهات وبیدقتیهای سادهای میكنند، اما جا دارد كه توجه كنيم كه اين اشتباهات هرچند وقت و با چه احتمالی روی میدهند،
اگر به اين احتمال توجه كنيم در نقل اين چنين حكايتهایی با دقت بيشتری عمل میكنيم.
در مورد اين حكايت، كافی است در Google عبارت "NASA and pen problem" را جستجو كنيد تا به سادگی به نادرستی داستان پیببريد. (اينجا و اينجا را ببينيد)
3- با اين حال بايد به خلاقيت و توانايی حل مسئله كسانی كه توانستند در بند اول راه حل روسها را حدس بزنند تبريك گفت، اين حكايت به هيچ دردی نخورد تمرين خوبی است، هم برای تفكر خلاق، هم تفكر انتقادی!
------------------------
اصل حكايت از اينجاست، هدفشان هم بيشتر يك تمرين بوده، اما چيزی كه باعث شد اين مطلب را بنويسم اين بود كه احساس میكنم نقل چنين حكايتهايی بدون دقت در صحتشان بعضی وقتها ذهنيتهای نادرستی را بوجود میآورد.
1- در اوج احساسات ضد مايكروسافتیام در بحثها، هميشه چيزی بود كه در خفا نظرم را نسبت به گيتس تعديل میكرد: او در كتاب "راه آينده" چندين نقل قول از"شازده كوچولو" آورده بود. اين روزها كه خبر(+و+و+) تصميم گيتس برای ترك تدريجی فعاليت های مديريتيش در مايكروسافت برای فعاليت بيشتر در "بنياد خيريه بيل ومليندا گيتس" را میشنوم دو باره ياد آن نقل قولها میافتم.
2- با اين حال كمال سادهدلی است اگر در صحبت از تصميمهای مرد اول نرمافزار جهان، به چنين تحليلهای رمانتيكی بسنده كنيم، آن هم در دنيايی كه ثروت و قدرت در هم تنيدهاند، و احتمالا به همين دليل است كه گزارشگر نيوزويك از او میپرسد:"آيا زمان بيشتری برای توجه به فعاليتها و امور سياسی در اختيار خواهيد داشت؟". پاسخ گيتس را همه میتوانند حدس بزنند، اما براستی آيا فعاليتهای خيريه برای كسی كه به گرفتن تصميمات بزرگ عادت كرده به اندازه كافی بزرگ هست؟ از اين جنبه میتوان به كسانی كه اين اقدام را حركت اول او در يك بازی بزرگتر میبينند هم حق داد، اما نتيجه نهايي را تنها گذشت زمان مشخص خواهد كرد.
اميدوارم گيتس برای كارهای خيريه به اندازه كافی بزرگ باشد.
اين را كاملا صميمانه میگويم.
--------------------
ترجمه مصاحبه نيوزويك را ميتوانيد در "همشهری ماه" تير 85 پيدا كنيد.
"Baby Bills" هم خواندنی است.
سايت CNN در كنار اخبار مربوط به لبنان (مثلا این) يك نظر سنجی گذاشته است با اين سؤال:
?Do you think the Israeli military response inside Lebanon is justified
جوابش هم طبعا آری/نه است. اين نظرسنجی را اولين بار، ديروز حدود ساعت 6 بعد از ظهر ديدم، 60 درصد گفته بودند آری، 40 درصد هم جواب مخالف داده بودند. حدود ساعت 9 شب شد 61 درصد آری، 39 درصد نه!9 صبح امروز هم اوضاع به همين منوال بود. الان كه اين را مینويسم حدود يك و نيم بعد از ظهر است، هنوز هم همان نسبت 39 به 61 برقرار است، در واقع 38.6 است كه به بالا گرد شده، در چهار ساعت گذشته از حدود 15000 رای اضافه شده تنها 31درصد نوع برخورد اسرائیل را درست نمیدانستهاند.
چيزی كه قضيه را برايم جالب میكند اين است كه از ديروز تيترهای صريح در مورد كشته شدن مردم بیگناه ديده میشود(مثلا اين در BBC) و حتی فكر كنم جايی خواندم رايس هم (ضمن حمايت از اصل حركت) به اسرائيل گفته تندروی نكند و اوضاع چنين است! اسرائيلیها جنبش اينترنتی راه انداختهاند يا خوانندگان CNN واقعا اينطور فكر میكنند؟
راستی اين صفحه را در Wikipedia ببينيد. مرتب بهروز میشود.
پینوشت:الان شد 62به 38!
پینوشت: دوباره سربزنيد اوضاع دارد عوض میشود! (July 17)
داشتم بين كانال هاي مختلف تلويزيون چرخ میزدم كه اين جمله به گوشم خورد :"فضاپيمای ديسكاوری با موفقيت پرتاب شد". همين يك جمله مرا برد به سالهايی كه نمیدانم چرا اينقدر دور به نظر میرسيدند، كودكی و نوجوانی من، مثل خيلیهای ديگر، با هواپيما و موشك و سفرهای فضايی گذشت...
من چلنجر را به ياد دارم و همچنين ويجر و پايونير را، پرتاب كاسينی و جنجال طرفداران محيط زيست به خاطر مواد راديواكتيو به كار رفته در آن، اسم فضاپيمای گاليله به نظرم چقدر بجا میآمد و در مدار قرار گرفتن "هابل" چقدر برايم مهم بود! به عشق شنيدن خبری از اينها بود كه هر روز پای "اخبار علمی، فرهنگی، هنری" مینشستم.
فكر میكنم ويجر و پايونير از منظومه شمسی خارج شدهاند، كاسينی چند ماه پيش به زحل رسيد، گاليله قبل از او به مشتری رسيده بود و هابل هنوز در مدار است، از ماموريتهای جديد مدتهاست خبر ندارم. از كی يادم رفت پیگيرشان باشم؟
اخبار تمام شد،
پيامهای بازرگانی شروع شد.
برگشتم سر كارم.
غزلی برای دوست عزيزم علی، تا شايد بخندد، يا لااقل كَلكلی باشد كه سر ذوقش بياورد.
مسگرخراسانی
دلم جز مهر مه رويش طريقی بر نمیگيرد
ز هر در می دهم پندش، وليكن در نمیگيرد
شده دل در غمش ويران، به فريادم از اين هجران
ز طولش گشتهام حيران، چرا آخِر نمیگيرد؟
مرا عزم سفرها بود با محبوب چون جانم
هزاران جَهد میدارم وليكن سر نمیگيرد
ز احوالش پريشانم،كه ميزان است اوضاعش؟
شمارهاش1 بسی گيرم، ولی دلبر نمیگيرد
مرا بیمعرفت خوانده، كرم كردست و خوش خوانده
كه كس بیمعرفتها را به اين هم بر نمیگيرد
خدا را شكر میگويم كه بعد از اين همه دوری
اميد وصل ملا را از اين مسگر نمیگيرد
------------
1: نوعی رمل و اسطرلاب است
هر كسی برای خودش يك سری ملاكها و معيارهايی دارد كه وقتی برآورده شوند، احساس موفقيت میكند.(به بيان بهتر هرچه بيشتر برآورده شوند احساس موفقيت بيشتری میكند.)
يك سری از اين معيارها توسط خود شخص انتخاب ميشود. يعني شخص با علاقه خودش آنها را ترجيح ميدهد؛ خودش به انتخاب آنها میرسد؛ لزوم برآوردهشدنشان را حس كردهاست، در هر محيطی هم باشد جزء ملاكهای اوست؛ در يك كلام همانطور كه گفته شد در مجموعه علائق اوست.
يك سری ديگر از ملاكها هم هست كه توسط محيط يا اجتماع و كلاً بيرون فرد، به فرد معرفی ميشود. شخص اينها را در مجموعه ملاكهايش قرار ميدهد، اما آنها را درونی نميكند، يعني علاقه عميق و جدی به آن پيدا نميكند، بيش از آنكه به محتوا و معناي ملاك علاقهمند باشد، به موفقيت حاصل از برآورده شدن آن ملاك علاقهمند است. اگر رفتار محيط هم نسبت آن ملاك عوض شود و ديگر به آن پاداش ندهد ، اين ملاك هم از مجموعه ملاكهای شخص خارج ميشود.
از نظر من، هم ملاكهای درونی لازمند و مفيد، هم ملاكهای بيرونی، و چه بسا در طول زندگی جای اين ملاكها با هم عوض شوند، اما آنچه مهم است، توازن بين آنهاست.
تجربه من اين است كه ملاكهای ما زيادی بيرونیاند، يعني وزن و اهميت ملاكهای بيرونی خيلی بيشتر از ملاكهای درونی است و در تعيين مسير و تصميم گيری افراد نقش بسيار مهمتری دارند. افزايش بيشازاندازه نقش معيارهای بيرونی نسبت به معيارهای درونی به معنای كاهش نقش علاقه و انتخاب است. وقتی كه علاقهای دركار نباشد كارها متوسط انجام میشوند، چون علاقه است كه خلاقيت و پشتكار لازم برای يك كار زيبا و شايسته را پديد ميآورد، و وقتی انتخابی در كار نباشد، اصالت و استقلالی هم ديده نمیشود.
بود و نبود و ميزان حضور علاقه، اصالت و خلاقيت، از چيزهايی هستند كه موفقيتها را پررنگتر و كمرنگتر ميكند، يكی را واقعی ترمیبينی، يكی را كمتر.
پينوشت:
نكتهای هست كه مايلم تاكيد كنم، اصلا نميخواهم معيارهای بيروني و توجه به آنها را بياهميت جلوهبدهم، آنها اهميت خودشان را دارند، و بسيار هم ميتوانند هدايتكننده و تعديلكننده باشند.