Thursday, July 06, 2006

برای دوستم

غزلی برای دوست عزيزم علی، تا شايد بخندد، يا لااقل كَل‌كلی باشد كه سر ذوقش بياورد.
مسگرخراسانی

دلم جز مهر مه رويش طريقی‌ بر نمی‌گيرد
ز هر در می دهم پندش، وليكن در نمی‌گيرد
شده دل در غمش ويران، به فريادم از اين هجران
ز طولش گشته‌ام حيران، چرا آخِر نمی‌گيرد؟
مرا عزم سفرها بود با محبوب چون جانم
هزاران جَهد می‌دارم وليكن سر نمی‌گيرد
ز احوالش پريشانم،كه ميزان است اوضاعش؟
شماره‌اش1 بسی گيرم، ولی دلبر نمی‌گيرد
مرا بی‌معرفت خوانده، كرم كردست و خوش خوانده
كه كس بی‌معرفت‌ها را به ‌اين هم بر نمی‌گيرد
خدا را شكر می‌گويم كه بعد از اين همه دوری
اميد وصل ملا را از اين مسگر نمی‌گيرد

------------
1: نوعی رمل و اسطرلاب است

1 comment:

Anonymous said...

اولا
زان يار دلنوازم شكري است با شكايت
گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
ثانيا
حديث عهد محبت ز كس نمي شنوم
وفاي صحبت ياران و همنشينان بين
ثالثا
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه مي ژنداشتيم
رابعا ما كل كلي با شما نداريم
دل من نه مرد آن است كه با غمش بر آيد
مگس كجا تواند كه بيافكند عقابي