Friday, March 30, 2007

J


دوستی دارم که شبیه C ‌نویس‌های قدیمی کد می‌نویسد و انواع استفاده‌های عجیب را از عملگر‌های C می‌کند، آن قدر که بعضی وقتها به او می‌گویم که کدش بیشتر شبیه خط هیروگلیف است تا زبان C ! حالا به زبانی برخوردم که کدنویسی عادی در آن شبیه هیروگلیف نیست، خود هیروگلیف است! مثلا به کد Quick Sort در این زبان نگاه کنید:

quicksort=: (($:@(<#[) , (=#[) , $:@(>#[)) ({~ ?@#)) ^: (1<#)

اسم این زبان برنامه‌نویسی زبان J است و ظاهراً به درد کارهای ریاضی و آماری می‌خورد.

فکر نمی‌کنم زیاد به دردم بخورد اما دوست دارم اگر وقت کردم J را یاد بگیرم، هرچه باشد قیافه‌اش به این زبان‌های Functional می‌خورد من هم تا حالا با زبان‌های Functional برنامه‌ نویسی نکردم، ضمناً سر درآوردن از این کد عجیب و غریب هم خیلی کنجکاوی برانگیز است!

J در Wikipedia: +

Tuesday, March 20, 2007

سال نو مبارک

تاحدود یک ساعت دیگر زمین این یکی دورش را هم به دور خورشید تمام خواهد کرد، البته اتفاق خیلی جدیدی نیست، حدود چهارونیم میلیارد بار دیگر هم این کار را کرده‌است. برای من این تصور این زمان دراز و این واقعه نجومی با این بزرگی و ابعاد، آرامش بخش است، لااقل یادآوری خوبی است از ابعاد بی‌نهایت کوچک آدم در برابر عظمت کیهان، و همین حس کوچکی و شاید بهتر بگویم نیستی، چند ثانیه‌ای هم که شده، این قصه همیشگی بودن یا نبودن را از یاد آدم می‌برد و چه خوب.

سال نو و لحظه تحویل سال را جشن می‌گیرند و لابد لحظه خوشی است، گرچه من خیلی‌ها را می‌شناسم که لحظه تحویل سال چشم‌هایشان خیس است، به هزار و یک دلیل، تصور این دلیل‌ها چندان سخت نیست و من نمی‌خواهم با یادآوری‌شان این نوشته را سوزناک‌تر کنم غرض این بود که بگویم گرچه کاری از من ساخته نیست اما دوست‌دارم اگر قابل بدانند دستم را در دستشان احساس کنند، که برای احساس تنهایی کردن و تنها ماندن و تنها گذاشتن هیچ نیاز به ابعاد کیهانی نیست.

این دم عیدی صاحبان آن نفس‌های بغض‌دار و دل‌های گرفته را دعوت می‌کنم به تماشای این گوشه از گردش هستی که شاید، شاید، چندلحظه‌ای سبکشان کند.

از خدای مهربان سال خوبی را برای همه خواستارم.

=========================
پاسپارتو امسال نتوانست از رفقا خداحافظی شایسته و بایسته بکند چه برسد به عید مبارکی گفتن، خداکند بی‌ادبیش را به وضع نچندان میزانش ببخشند.

Wednesday, March 07, 2007

پاسخ چرا کجاست؟

شریعتی در یکی از کویریاتش جمله‌ای درباره عشق دارد:

"عشق تنها کار بی چرای عالم است. چراکه، آفرینش بدان پایان میگیرد."


مدتها این جمله را می‌خواندم و معنی‌اش را نمی‌فهمیدم، در حقیقت نمی‌توانستم برایش معنایی تصور کنم. آخر چرا آخرین کار آفرینش باید بی‌چرا باشد؟ قبلش که کلی ماجرا و داستان بوده، هرکدام از آنها ممکن است دلیلش باشند، اتفاقاً اگر چیزی بخواهد بی‌چرا باشد اولین کار آفرینش است که مقدمه‌ای نداشته!

اخیرا برای معنا کردن این جمله فکری به سرم زده، بعضی‌ها چرای کارشان را به جای اینکه در علت و محرک آن بجویند در نتیجه‌اش سراغ می‌گیرند. نتوانستم واضح منظورم را بگویم، مثلا وقتی از آنها می‌پرسی چرا جنس "الف" را خریدی؟، می‌گوید تا بعد بفروشم و جنس "ب" را بخرم. وقتی می‌پرسی که چرا کار "ج" را انجام دادی؟ جواب می‌دهد تا با این کار مقدمه کار "د" ‌را فراهم کنم. اگر با دید این اشخاص به جمله اول متن نگاه کنیم حالا جمله معنی‌دار خواهد بود. آخرین کار آفرینش مقدمه هیچ کار دیگری را فراهم نمی‌آورد، برای هیچ کار دیگری نیست -پس تنها کار بی‌چرای عالم است.

نمی خواهم وارد نتایج منطقی این نوع طرز فکر بشوم یا آن مرحوم را محاکمه کنم یا حتی حکمی بدهم، فعلا برایم جالب است و می‌خواهم از این به بعد وقتی نوشته‌ای از شریعتی به دستم افتاد به دنبال نگاه‌هایی مثل این باشم، ببینم این‌طور فکر می‌کرده یا نه. گمانم کنجکاوی روانشناسی جالبی باشد!