چه بود آن قیافه آدابدان و موقرت؟
چقدر هم سفت به آن چسبیده بودی
میدانی چقدر به من سخت میگذشت؟
به من که سالها بود هبوط کرده بودم و تو آن دوردست ِ بالا بودی
حالا اینکه هیچت اندیشه عشاق نبود به درک
به حق صحبت دیرینه هم نمیشد یادی از ما بکنی؟
اما خب
دیگر تمام شد،
حالا اینجایی،
نمیدانی این خاک و خل روی صورتت چقدر به تو میآید...
7 comments:
میگویند حرف که از دهان آدم بیرون آمد دیگر معنیش دست خودش نیست، اما به هر حال خواستم این را بگویم که این پست اصلا معانی عجیب و غریب و فلسفی ندارد، یعنی چنین قصدی نداشتم
به دلم نشست
نمی دانم چرا به یاد مرگ و خاک و ... افتادم.
همه از خاکیم و به خاک برمیگردیم؟
آقا به شدت لذت بردیم و نمی دونم دیگه چی بگم. یاد این شعر افتادم هر چند ربطی نداره.
خود نام ما ز یاد به عمدا چه می بری
خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما
بسیار زیبا بود!!! و البته اگر این نوشته ها را معنا کرد لذتشان از بین می رود
چقدر قشنگ...
خوشبحالش!
Post a Comment