از آب و گل این نقش معما کردند
بعد پر را به آب زد، آب را به کمر جوان کشید. جوان عطسه ای کرد و بلند شد: تلخون چرا مرا بیدار نکردی؟ مثل این که زیاد خوابیدهام.
تلخون گفت: "تو نخوابیده بودی، مرده بودی. می شنوی؟ مرده بودی... ده سال است که غمت را می پرورم."
تلخون، چند خط آخر
Post a Comment
No comments:
Post a Comment