Monday, April 30, 2007

About Schmidt


پنجشنبه هفته پیش "سینما یک" فیلم “About Schmidt” را نشان داد، فیلم بدی نبود، در واقع فیلم دلنشینی بود، داستان یک آدم بازنشسته بود و احساس تنهایی و بی‌معنایی و بحران‌های بعد از بازنشستگی. یکی از نکته‌های جالب فیلم بازی جک نیکلسون بود که در نقشی متفاوت از نقش‌های همیشگی‌اش ظاهر می‌شد، در این فیلم آن جک نیکلسون پر شر و شور را نمی‌بینیم، این بار او نقش یک پیرمرد آرام و مؤدب و تاحدودی کم‌رو را بازی می‌کرد.

اگر اشتباه نکنم سه‌شنبه شب تکرارش را حدود ساعت 11 نشان می‌دهد، اگر خواستید ببینید.

Saturday, April 28, 2007

آه

آدم نسبت به تغییر گذشته‌اش و کرده‌هایش ناتوان است، از این جهت یک ثانیه پیش با یک میلیون سال پیش فرقی ندارد، چیزی که گذشت دیگر گذشته و دیگر "کاش نمی‌شد"، "کاش نمی‌کردم"، " کاش آن طور نبود" فایده ندارد، اما چطور می‌شود نگفت "کاش آن طور نبود"، وقتی که آنچه نبایست می‌شد شده، و نتیجه از دستت خارج است، و چیزی جز افسوس برایت نمانده. چه می‌شود گفت جز افسوس و افسوس بیشتر از آن که پوستت آن قدر کلفت شده که دیگر سوز آن افسوس نمی‌لرزاندت، و افسوس خوردنت را چیزی نمی‌بینی جز خالی کردن خشاب عذاب وجدانت تا کمتر اذیتت کند.

می‌گویند آدم به آدم می‌رسد، اما اگر نرسید چه؟، و تازه اگر رسید چه؟ شاید هیچ کار از آدم بر نیاید. خیلی بدی کرده‌ام، به خیلی‌ها، بدی‌های بد؛ از بزرگ‌ترین کاش‌هایم، دعاهایم، آرزوهایم، این است که بدی‌هایی که کرده‌ام جبران بشوند. برآورده شدن این آرزو، خیلی دور، خیلی بعید به نظر می‌رسد، بعضی وقت‌ها آدم هیچ کاری نمی‌تواند بکند، جز انتظار، انتظاری مثل نشستن و زل زدن بی‌هدف به پنجره، آن قدر زل بزنی که یادت برود اصلا چه شد که اینجا نشسته بودی، بعد باز برگردی سرخانه اول.

راستی، اگر شما را رنجانده‌ام یا از من کار بدی نسبت به شما سرزده، خواهش می‌کنم ببخشید.

---------------------------------------------------------

سبحان عزیز، از دعوت پر لطفت ممنون، این را به عنوان بازی من بپذیر. طبق قاعده باید از چند نفر دعوت کنم، وقتی فکر کردم چه کسی را دعوت کنم دیدم خیلی از آدم‌هایی که به ذهنم می‌رسند شاید نخواهند از آرزوهایشان بگویند، انصافا ً بازی سختی است، پس اجازه بده از کسی اسم نبرم. اما برای این که بازی را به هم نزده باشم، کاملا دوستانه، و دور از تعارف از تمام کسانی که لینکشان را در حاشیه سمت راست وبلاگ هست دعوت می‌کنم اگر دلشان خواست بازی کنند.

باز هم از مهربانیت ممنون.

Thursday, April 26, 2007

Exception Handling or Exception Silencing?

بحث سینا و مهرداد در کامنت‌های این پست سینا من را یاد این نوشته Bruce Eckel درباره Exception Handling در Java انداخت، به خصوص این بخشش:

The theory is that if the compiler forces the programmer to either handle the exception or pass it on in an exception specification, then the programmer's attention will always be brought back to the possibility of errors and they will thus properly take care of them.

I think the problem is that this is an untested assumption we're making as language designers that falls into the field of psychology. My theory is that when someone is trying to do something and you are constantly prodding them with annoyances, they will use the quickest device available to make those annoyances go away so they can get their thing done, perhaps assuming they'll go back and take out the device later. I discovered I had done this in the first edition of Thinking in Java:

try{
...
} catch (SomeKindOfException e) {}

And then more or less forgot it until the rewrite. How many people thought this was a good example and followed it? I began seeing the same kind of code, and realized people were stubbing out exceptions and then they were disappearing. The overhead of checked exceptions was having the opposite effect of what was intended, something that can happen when you experiment (and I now believe that checked exception were an experiment based on what someone thought was a good idea, and which I believed was a good idea until recently).

Sunday, April 22, 2007

چطور از نیویورک به لندن برویم؟


این را چند روز پیش در گروه
Math for Fun دیدم، گفتم بنویسم، شاید شما هم خوشتان آمد!

1. go to www.google.com
2. click on "maps"
3. click on "get directions"
4. type "New York" in the first box (the "from" box)
5. type "London" in the second box (the "to" box)
6. click on "get directions"
7. scroll down to step #23

Thursday, April 12, 2007

آقا اجازه! چند مورد بنویسیم؟

یکی از کابوس‌هام تو دوره مدرسه سؤال‌های سه نمره‌ای بود. باید 6 مورد می‌نوشتیم دونه‌ای نیم نمره. من هم حداکثر 3 مورد یادم بود، دو مورد هم تخیلی می‌نوشتم، اما اون یک مورد آخری رو هیچکار نمی‌شد کرد.
البته از لحاظ ریاضی 3 تا یک نمره یا 4 تا هفتاد و پنج صدم هم ممکنه اما نمی‌دونم چرا همیشه شیش‌تایی‌هاش نصیب ما می‌شد.

Friday, April 06, 2007

چهل درصد سخت‌تر


در یک تحقیق که توسط Sukhwinder Shergil و همکارانش درUniversity College لندن بر روی تعدادی داوطلب انجام شد، محققان، داوطلبان را دوبه‌دو به یک وسیله مکانیکی متصل کردند که به هریک از داوطلبان امکان می‌داد تا به انگشت دیگری فشار واردکند.

در ابتدای آزمایش محققین به انگشت یکی از داوطلبان مقدار ثابتی فشار وارد می‌کردند، سپس از این داوطلب خواسته می‌شد که انگشت طرف مقابل را دقیقاً همین مقدار فشار دهد. بعد از نفر مقابل خواسته می‌شد انگشت نفر اول را به همان مقدار[فشاری که احساس کرده]1 تحت فشار دهد، به همین ترتیب هریک از دو طرف به نوبت سعی می‌کرد به میزان مساوی انگشت دیگری را فشار دهد، در همین حال محققان میزان واقعی فشاری که طرفین به هم وارد می‌کردند را اندازه می‌گرفتند.

نتایج آزمایش تکان دهنده بود، علی‌رغم اینکه داوطلبان تلاش می‌کردند به مقدار مساوی به فشار طرف مقابل پاسخ دهند ولی عموماً با شدتی 40 درصد2 بیشتر از آنچه که احساس کرده‌بودند پاسخ می‌دادند. هر بارکه یکی از داوطلبان طرف مقابلش را لمس می‌کرد، طرف مقابل پاسخ قوی‌تری می‌داد که این خود باعث می‌شد نفر اول بازهم‌ محکم‌تر پاسخ دهد. بازی‌ای که با تماس‌های آرام شروع شده‌بود تبدیل به بازی‌ای با ضربات سخت شده بود.

هر داوطلب معتقد بود به اندازه‌ نیرویی که به او وارد شده نیرو وارد کرده‌است و فکر می‌کرد شخص مقابلش بیش‌ از حد نیرو وارد می‌کند. هیچ یک از دو طرف متوجه این نکته نبودند که شدیدتر شدن ضربه‌ها نتیجه طبیعی یک سیستم خاص عصبی است که باعث می‌شود تا دردی که احساس می‌کنیم را شدیدتر از دردی که ایجاد می‌کنیم بدانیم، و معمولا دردی بیش از آنچه دریافت کرده‌ایم ایجادکنیم.

از مقاله "He Who Cast the First Stone Probably Didn’t" نوشته Daniel Gilbert استاد روانشناسی هاروارد.

در نقل قطعه بالا بیشتر به جنبه فردی آن توجه داشتم اما شاید بد نباشد این نکته را هم اضافه کنم که مقاله بالا در زمان جنگ لبنان در نیویورک تایمز چاپ شده بود و نویسنده نوعی تحلیل روانشناسانه از منازعه خاورمیانه ارائه داده بود.

-----------------------------------------------------------------------

1- نوشته درون قلاب برداشت من از مقاله است و عیناً در مقاله نیامده است.

2- 40 درصد به نظر من عدد خیلی بزرگ و در این مورد تکان دهنده‌ای است، این کمی مرا در مورد دقت کار به شک می‌اندازد و اگر درست باشد بسیار هشدار دهنده است، در عین‌حال Daniel Gilbert هم در کارش شخص معتبری است، به هر حال کلیت آزمایش و نتیجه‌اش برایم قابل تصور و قابل باور است. اگر کسی در این مورد اطلاعات بیشتری بدست آورد ممنون می‌شوم اگر به من هم اطلاع بدهد. ضمنا در این مقاله از یک آزمایش جالب دیگر هم صحبت شده، اگر وقت کردید آن را هم بخوانید.