به دعوت صادق عزیز:
۱. اول یک اعتراف بکنم که به درد از زیر کار در رفتن بخورد! نوشتن برای من سخت است. نه این که اصلا نتوانم چیزی بنویسم اما آخر کار کم میشود از نتیجه راضی باشم، یا از موضوع راضی نیستم، یا از نوع ارائهاش، یا از نثرش، یا یک چیز دیگر. مثلا نوشتن پست کوتاه و خیلی معمولیای مثل این حدود یک ماه طول کشید!
۲. بچگیها و (چه بسا حالا) خیلی وقتها میشد که این احساسی را که "یاسر سیروان" در این کتاب توصیف کرده داشتمباشم :
It seemed that chess was far too difficult for my poor mind. Was trying to get better worth getting stomped by friends?
All chess players at one time in their very early career are struck by this telling question. Many decide that, indeed, chess isn't their shtick(business). Fortunately for me a serendipitous(lucky) outside influence played a critical role at this phase in my development. My interest was rekindled(arouse again) when America's own Robert James (Bobby) Fischer defeated the soviet Union's Boris Spassky for the World Chess Championship in 1972. It was a heady moment for chess players around the world and for American chess players in particular.
While most Americans were undoubtedly proud of their new champion, I had a question: "How could Bobby be the champion? He didn't beat me!"
هنوز هم گاهی از این فکرها میکنم، مثلا با این وضعیت درسی نه چندان مطلوب(!) با خودم میگویم یعنی میشود روزی نظریه مهمی بدهم یا مثلا کار مهمی در یادگیری ماشین بکنم؟ چه غلطها!
خیلی خوشحال میشوم اگر بهرام شاکرین، سینا ایروانیان، عبید، جناب Sinistral، و رضای عزیز هم بنویسند. البته اگر دلشان خواست و توانستند، چون خوب میدانم بعضی وقتها آدم نمیتواند از این پستها بنویسد.
پ.ن:
متن انگلیسی بالا را ترجمه نکردم به جایش آن ایتالیکها را گذاشتم. احساس کردم نوشته انگلیسی خیلی روانتر و خواندنیتر است.