سلمان هراتی، شاعر آسمانهای سبز، هرگاه از شمال به دیدن ما اهالی حوزه هنری میآمد، یک کیسه پرتقال به همراه داشت. یک بار از همه آن بارها دست خالی آمد. دوستان بر او خرده گرفتند که "لحظههامان پرتقالی نیست". او گفت امروز میخواهم به یک گناه اعتراف کنم. این بار از شمال آمدم فقط به قصد این که بروم سر خاک فروغ و یک فاتحه ست و سیر بخوانم و پرتقالها را هم همان جا خیرات کردم". دیگری گفت "من تو را بخشیدم چون خودم هم مخفیانه گناهکارم چرا که هر وقت روزه بودهام با فاتحهای برای فروغ افطار کردهام". من گفتم "گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر که هست گیرند"...
از مقاله فروغ خواهر ما بود نوشته محسن مخملباف،۱۳۷۴، نقل شده از کتاب زندگی رنگ است.
No comments:
Post a Comment